سکانس اوّل:
زندان ِ اونا / بند 29
-
چرا اعتیاد؟ تو با این همه آرزو و قدرت تخیل. تو دیگه چرا؟
از کجا شروع شد؟ مادرت هیچی نگفت بت؟
-
تو دلم خندیدم، بعد بش گفتم یکم پسته بخر برام تا سیگاری
نشم.
یه پاکت بهمن در آورد داد بم، گفت فندک تو
آشپزخونهست. سرشو انداخت پایین رفت ...
خاطرات یک سیگاری.