Friday, April 4, 2014

تفریح



بهاریه ننوشتم، نداشتیم خب! چرا؟ هرچی ...

آدمی وقتی در جمعی دوستانه نشسته باشد لذت می‌برد و لپ‌هایش گل می‌اندازد، مهم نیست کجا باشد چه بگوید یا حتا چه کند، بودن به او نشاط میدهد.
از اینکه یک رابطه‌ی خوب فکری و ذهنی –عاطفی– یک جمع دو یا چند نفره را تشکیل دهد، آنقدر لذت می‌برد که شاید با میلیان‌ها دلار، پوند، ین جاپن و ریال عربستان که البته ... حالا مهم نیست، نتوان این لذت رو پدید آورد تا انسان از آن بهره برد.
مشاهدات تجربی و عینی ما وبلاگ نویسان و فعالان عرصه‌ی ارتباطات درعصر تکونولوژی در قرن بیست و یکم، نشان می‌دهد کسب لذت از دنیا و قشنگیاش، شدیدن و به طور جد وابسته به نیازهای مهم‌تری از جمله داشتن اعصاب و روان سالم، و احساسات گوگول مگولمان است.
ابرهای سیاه بالای سر زندگی هر کدام از ما، یادآور آن پارگی‌ها و دردها و شکستگی‌های عصبی و روانی ِ ما بود که حس و حال ما در معرض آن است و وقتی به دامن طبیعت می‌رویم و گولّه گولّه برف‌ها را روی دامن لگد می‌کنیم تا به جاهای لذت بخشش برسیم و تصور می‌کنیم لاجرم شادی همراهی کننده‌ی چنین شکوهی‌ست، در واقع با این احمق‌بازی‌های متوسطمان تمام زیبایی شناختی خود را کور می‌کنیم.
ما می‌فهمیم رابطه‌ای که در آن هستیم دچار تزلزل است، نفرتی خفته در وجود نزدیکانمان نسبت به ما هست و این آنقدر برانگیزاننده است که اگر از لحظه‌ای از حال خویش رها شویم صحنه‌ای تراژیک را با کارد میوه‌خوری و گلوی میهمانان در شب عید دیدنی رقم خاهیم زد.

«تناقض دردناکی‌ست، بین پروژه‌های عینی عظیمی که با هزینه‌های گزاف محیطی و اقتصادی بنا می‌کنیم –ساخت ترمینال‌ها، باندهای فرودگاه و هواپیماهای پهن‌پیکر– و گره‌های روانی ذهنی‌ای که از لذت استفاده از آن‌ها می‌کاهد.»

یک دعوای الکی چقدر سریع همه‌ی تمدن بشری و پیشرفت تکنولوژیکی آن را از بین می‌برد و ما را در وسط زیبایی‌های ساخته به قصد لذت، با ویرانه‌ای دیوانه‌وار از طبقه‌ی هفتم جهنم تنها می‌گذارد.