Thursday, May 9, 2013

زنده باد مد!


[اين قسمتي انتخاب شده از متن اصلي هست و كامل نيست.
نظر خودم رو به دليل عدم دسترسي درست حسابي به نت، بعدترها مي‌گم.]

آنچه مد را مد می‌کند نبود استمرار و تداوم آن است. مد دست‌کم در ظاهر به طور ناگهانی عمومی می‌شود و بتدریج در یک فرآیند کوتاه مدت دچار افول؛ پس آنچه باعث می‌شود یک پدیده را مد بنامیم نبود استمرار و کوتاه مدتی رواج آن است، اما مد از سوی دیگر بجز عنصر زمان نوعی خاصیت مصرفی هم دارد.
مد چیزی است که مصرف می‌شود؛ چیزی است که به عرصه عمومی در می‌آید و چون برای افراد هم استفاده‌ای بیرونی در عرصه جمعی دارد نوعی کالای مصرفی است که جلوی چشم دیگران مصرف می‌شود.
اما ممکن است شما با تفکری معصومانه و ناب بگویید مدها با این حساب و بنا به تعریف این نوشته باید کمتر به حوزه‌های هنری و فرهنگی سرک بکشند. مثلاً می‌گویید اثر هنری در بیشتر موارد در عصر جدید غیر مصرفی است.
اثر هنری مدرن فرش، صندلی و کوزه نیست که هم هنر باشد و هم کالایی مصرفی، از کارکرد تهی است و صرفا هنر است و بس؛ واقعاً تابلوی این یک چپق نیست رنه مگریت یا مجسمه هیچ پرویز تناولی را چطور می‌توان مصرف کرد؟ هیچ‌طور.

پس مد هنری یعنی چه؟ حتماً شما هم به این مسئله برخورده‌اید که ناگهان احساس می‌کنید اگر از یک نویسنده کتابی نخوانده باشید پیش چشم دوستان و محفل‌های دور و برتان به گونه‌ای بی‌اعتبارید، انگار اصلاً لباس تن‌تان نیست یا دست‌کم لباس به طرزی آبرو بر پاره است. احساس شرم می‌کنید که چرا من این کتاب رو نخوانده و نسبت به هیاهوی دنیا بی‌خبر و غافل بوده‌ام.
تا چند سال پیش، نیچه خواندن وظیفه فرهنگی هر اهل هنری بود، همه نیچه می‌خواندند، از نیچه مثال می‌زدند، در عالم فلسفه در همان سال‌های ابتدایی دهه 80 هایدگر از یک سو و دریدا از سوی دیگر ذهن آدم‌های 20 تا 30 سال را به طرف خود می‌کشید. در این فرآیند عجیب به جای این که بر اثر خواندن دریدا ذهن از پساساختارگرایی پر شود و بخش دیگرش از وجود شناسی هایدگر، از وسط به دو نیم می‌شد. بخشی به آغوش دریدا می‌رفت بخشی به آغوش هایدگر، پس بیشتر از آشی نه چندان ساخته شده بنا به ذائقه انسان ایرانی، با مغزی پاره پاره و گسیخته طرف بودیم. در رمان، سال‌های میانی دهه 80 در انحصار پل آستر بود، اما مدتی‌است که این عرصه را هاراکی موراکامی تسخیر کرده است.
پس مسئله مد فرهنگی وجود دارد، اما کوتاه مدتی آن در پراکندگی درونی و همچنین در پیگیری بیرونی نهفته است؛ به این معنا که مدتی فضای عمومی چیزی را به فرد تحمیل می‌کند و سپس رها می‌شود و جای خود را به دیگری می‌دهد، بحث بر سر تسخیر ناخواسته‌ است، تسخیر شدنی از جنس یک فضای غیرقابل مقاومت و مبهم جمعی و محفلی که به دلیل بی‌نیازی و درگیری شخصی فرد با پدیده‌ها، خیلی زود از انسان فاصله می‌گیرد.
در چنین شرایطی خبری از تأثیر مانا نیست چون نیاز فردی وجود ندارد، اما از سوی دیگر این به معنای بی‌تأثیری مطلق هم نیست، مد فرهنگی مثل لباسی که مد می‌شود نیست که روزی از تن بیرون کنیم و دیگر هیچ اثری از شلوار جین پاچه گشاد و پیراهن تنگ نقش‌دار، در کت شلوار میانسالی امروزمان نباشد. تأثیری از مد فرهنگی در فرد باقی می‌ماند،  اما تأثیری مبهم و تکه شده، مثل یک تصویر، یک کلمه، یک سایه؛ آخر راستش را بخواهید هنر حتی مدش هم زیبا، خواستنی و رازآلودتر از هر کالای دیگری است، اما به هر حال مد هنری با محفل درگیر است، با آن محفلی که انسان در آن رشد می‌کند، با رفقایش، هم دانشکده‌ای‌ها، همکارها و ... پس نوعی از پز دادن، اظهار فضل کردن و تأثیر گذاشتن در آن ملحوظ است.

پس مد هنری از این حیث که به رخ کشیده می‌شود و هویت بیرونی را می‌سازد، نوعی کالاست. نوعی از مصرف شدگی را در خود دارد، من کلام نیچه را مصرف می‌کنم، همان‌طور که در ظاهر شلوار لوله‌تفنگی‌ام را مصرف می‌کنم، همین. نتیجه بد چنین نوع مصرف پاره پاره راستش ذائقه‌های بی‌خود و گسیخته و شاید سردرگمی است. اغلب این رفقای اهل مد هنری پس از مدتی نمی‌دانند دقیقاً به چه چیز علاقه دارند و از چه چیز متنفرند. نمی‌دانند عرفان تاکفسکی راضی‌شان می‌کند یا خون‌های فواره زده فیلم‌های تارانتینو یا رادیکالیزم گدار. نمی‌دانند آرامش آنجولوپوس را می‌خواهند یا نفسگیری و التهاب دیوید لینچ. خلاصه رنج عظمایی است این رنج گمگشتگی حاصل از مد. اما خاستگاه مدهای فرهنگی – هنری یکی نیستند. سال‌های دهه 60 دولت ایران مروج تارکفسکی در برابر سینمای هالیوود بود و به سرعت تارکفسکی تبدیل به یک مد فرهنگی شد. پاراجانوف هم همین وضع را داشت، اما علاقه به موراکامی و آستر و مد شدنشان بیشتر، توسط بازار نشر تبلیغ ناشران خصوصی اتفاق افتاد و در این مورد آنها موثر بودند. فیلم‌های دیوید لینچ در جامعه هنری به سبب مد شدن بحث‌های پساساختارگرایایی و علاقه به آوانگاردیسم مورد اقبال قرار گرفت، مد شد و ...
اما تشخیص این خاستگاه بیشتر از طریق تحقیقاتی با رویکردهای مطالعات فرهنگی و به طور دقیق میسر است و آنچه من می‌گویم محصول مشاهده‌ای فردی و پراکنده بیش نیست. هرچند که برای خود به هرحال مشاهده‌ای است!

در انتها تذکر به چند نکته شاید بد نباشد؛ اول اینکه مد شدن به معنای بی‌کیفیت بودن تمام مثال‌هایی که گفته شد نیست، این مثال‌ها همه شاهکارهای هنری و فلسفی بود، البته در این میان مثال‌های بسیار بدی هم می‌توان پیدا کرد، مثل رمان‌های بی‌ارزش پائولو کوئیلو یا آثار بوبن و ... اما در این نوشتار توقف بیشتر روی آثار بسیار خوب و شاهکارهای ادبی، هنری و فلسفی بود. تذکر دوم این است که مد با زمینه‌های متنوع فرهنگی درگیر است؛ عصبیت‌های اجتماعی، شرایط سیاسی، فضاهای اجتماعی و ... در محتوا و آرایش مد موثرند، نمی‌توان مدها را ریشه‌شناسی دقیق کرد و به این مسائل توجهی نداشت.
و تذکر آخر این‌که جدای از گسیختگی سلیقه‌ها، زنده باد مد! چرا که نوعی زنده بودن اجتماعی، حیات و وجود جمعی در آن نهفته است که دوست داشتنی است. مد را می‌توان و اصلاً باید نقد کرد، اما در کنار این نقد نمی‌توان از تأثیر آن در حیات و بالندگی فرهنگی و هنری کشور چشم‌پوشی کرد.
علیرضا نراقی / جام جم. 

No comments:

Post a Comment