Saturday, June 29, 2013

روابط فردی

(این نوشته مربوط به دو-سه ماه پیشه تقریبن و بدون ادیت امروز پست می‌کنم)

راستش هر روزی که می‌گذره رابطه‌ی من به طور کلی با آدم‌ها کمتر و کمرنگ‌تر میشه. وقتی مقایسه می‌کنم خودم رو با دو سال پیش، می‌بینم خیلی فرق کردم. نظرم راجع به خیلی‌چیزا عوض شده و برآیند تمام اینها شده اینکه من رابطه‌م محدود شه به آدم‌هایی با یک سری ویژگی‌های خاص.
نه شوقی برای شروع یک رابطه دیگه دارم، نه حوصله‌ی موندن تو رابطه. این انزوا نیست، یعنی حداقل من سعی می‌کنم انزوا طلب نباشم، ولی به شدت هم در این مدت سعی کردم با هر آدمی رابطه برقرار نکنم یا رابطه رو در سطحی‌ترین حالت ممکن (که معمولاً همون حالت بوجود آمده باشه) نگه دارم.
فقط از همه چی بیشتر عذاب می‌کشم. نمیدونم چرا بقیه اینجوری نیستند ولی من خیلی ناراحت میشم وقتی بقیه رو می‌بینم. عذاب می‌کشم وقتی می‌بینم آدمایی هنوز درگیر احضار روح و ارتباط با مردگان هستند. و این روند در تمام دنیا ادامه داره، در ایران با شدت بیشتر.
حتی حوصله‌ی توضیح دادن و مثال زدن هم ندارم، همین کافیه.
این روزها، بیشتر ارتباط ِ محدود، اومده توی دنیای مجازی و نت. در واقع محدود به مکان هم شدم. ممکنه اینجا ساعت‌ها حرف بزنم ولی اگه همین افراد کنار من نشسته باشند، شاید طول مکالمه‌ی ما به سه دقیقه هم نکشه. من وقتی آدم‌ها رو از نزدیک می‌بینم صحبتی باهاشون ندارم. جمله‌ای ندارم که بگم. کلمات در قالب جمله بیان نمی‌شن یا نمی‌تونم بیان کنم. سعی می‌کنم جواب بدم به سوال‌هاشون و لبخند بزنم. شاید به این خاطر که من اون لحظه افکارم جای دیگه‌ایه و ترجیح می‌دم همونجا هم بمونم و بحث نکنم. اینجا خوبیش اینه که من هر لحظه بخوام می‌تونم برم توی افکار خودم و فکر کنم و لحظه‌ی بعد، صحبت یا بحث رو دنبال کنم. بیشتر حرف‌ها بی‌مخاطب گفته میشن. من میگم رنگ آبی رو دوست دارم. بی‌اونکه کسی سوالی از من بپرسه، و بعد دوست‌داران رنگ آبی برای من تکست می‌فرستن و ابراز علاقه می‌کنند و دوست‌داران بقیه رنگ‌ها هم نظرشون رو میگن. چند لحظه بعد ممکنه راجع به ساعتم بنویسم، اینکه هیچوقت بدون اون از خونه بیرون نمیرم و داشتن یک ساعت این‌روزها چقدر برام مهممه. و بـاز ...
ما داریم سقوط می‌کنم. با سرعت هرچه تمام‌تر. سقوط فرهنگی-اجتماعی-سیاسی. و این غم بسیار دارد در پس صورت خود ...

در واقع این نوشتن‌ها، دیالوگ ِ مخاطب‌دار نیست. فقط گذر کلمات و افکار سطحی از مغزه منه. بدون سانسور می‌نویسم، گاهی بیشتر بهش فکر می‌کنم، بقیه هم نظر میدن و باعث میشن من روی هر کدوم از اینها بیشتر و بیشتر فکر کنم و به نتیجه‌ای نسبی برسم یا واضح‌تر ببینم.

یادمه مارک توآین می‌گفت: «وقتی رفتار آدم‌ها را می‌بینم، بیشتر علاقه مندم که با سگم وقتم رو بگذرانم.» (نقل به مضمون)

No comments:

Post a Comment